مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Wednesday, May 26, 2004

هفته خوشگذرانی

اين هفته با لانگ ويکند واقعا هفته خوشگذرانی بود. بااينکه همش بارون اومد ولی به من خيلی خوش گذشت. ملاقات با کانديدای فدرال محلمون در جلسه دانشگاه خيلی خوب بود. من هميشه به ان دی پی رای دادم ولی هيچ وقت از نزديک نماينده خودمون رو نديده بودم. الان نماينده محله ما گراهام وزير امور خارجه است که عضو حزب ليبرال است و چون در محله ما بيشترين جمعيت گی و لزبين تورنتو را دارد و خود اين آقای گراهام هم به قول معروف غير مستقيم است (کلمه غيرمستقيم توسط دوستم نگارايجاد شده)احتمال بردن انتخابات رو داره ولی اين کانديدای ان دی پی می گفت که چون کلا دولت ليبرال در يک دعوای حقوقی برای گرفتن حقوق بازنشستگی يک آقايی که همسرشون که ايشون هم آقا بوده و فوت کرده و دادگاه رای داده که دولت حقوق بازنشستگی متوفی به ايشون پرداخت بشه رو برای فرجام دوباره به دادگاه فرستاده و کلا آقای گراهام اگه هم با اين کار موافق نباشه نمی تونه بر خلاف تصميمات حزبی رفتار کنه. خلاصه ان دی پی داره رو اين موضوع کار می کنه که رای کاميونيتی گی و لزبين رو به دست بياره. من که از کانديد ان دی پی خوشم اومد و احتمال قوی به اون رای می دم.
و اما روز دوشنبه که رفتيم کنسرت زيرو سون که واقعا عالی بود. ديشب هم شرک دو ديديم که هرچی ازش بگم کم گفتم واقعا عالی بود مخصوصا(اگه نديدين از اينجا به بعد رو نخونين) بچه های اون خره و اژدهای صورتی که يک سری خر کوچولو بودن بادم و بالهای صورتی که از دهنشون آتيش ميومد بيرون. اينقدر بامزه بودن که خدا می دونه. ما رفته بوديم سينمای وارسيتی و آخر فيلم وقتی رو تيتراژ داشت آهنگ می زد يکی از اين آقايون غير مستقيم پاشد و شروع کرد رقصيدن اينقدر هم خوشگل می رقصيد که همه شروع کردن براش دست زدن! خدا واقعا اين آقايون مورب رابرای اين شهر حفظ کند.

Thursday, May 13, 2004

بهار تورنتو

تورنتو بهار شده با گلهای ريز زرد که همه جا رو پر کرده. آدم باورش نمی شه که تا همين چند روز پيش داشتيم می لرزيديم. همه لخت شدن ريختن بيرون آدم يک صحنه هايی می بينه که باورش نمی شه. همه جا گل لاله کاشتن و تازه امسال دارم واقعا ازشون لذت می برم تا همين پارسال تا گل لاله می ديدم ياد جنگ و شهيد و اين چيزا می افتادم. جلوی ساختمان دولت انتاريو اينقدر لاله می کارن که آدم تا چشمش کار می کنه فقط لاله می بينه. ديشب هم با حسين و دوتا از دوستامون رفته بوديم خيابون چرچ و اين آقايون خانم يا خانمهای آقا يا به قول اين دوست من مردم غير مستقيم! هم بازو هارو انداخته بودن بيرون دست در دست همه مشغول لذت بردن از هوای خوب بودن. تو اين خيابون چرچ من اينقدر احساس امنيت می کنم و فکر می کنم تنها جايی است که اينهمه مرد گردن کلفت و البته گردن باريک هميشه تو خيابونن ولی اصلا آدم يه ذره همه احساس ناراحتی نمی کنه.

Friday, May 07, 2004

ماشین

روز اولی که اين تويوتا کرولايی که الان داريم خريديم من واقعا احساس خوبی داشتم که تونستيم پولامونو جمع کنيم و ماشين بخريم. هميشه اين شايد بشه گفت عقده ماشين داشتن تو دل من مونده بود و حسين هم که تا الان که يک سال بيشتر است که ماشين رو خريديم تصديق نگرقته و من به اندازه کافی رانندگی کردم و حالا نمی تونم صبر کنم که از اين به بعد مثل خانمها رو صندلی بقل راننده بشينم. اما چيزی که منو ياد روزای قديم انداخت اين بود که بابای من يک ماه پيش يک ماشين عين ماشين ما خريد و از همون روز اول داد به خواهر من. خواهر من که تازه امسال ديپلم می گيره تازه تصديق گرفته و حتی هنوز نمی تونه و از نظر قانون نبايد تنهايی رانندگی کنه. به هر حال مثل تمام داستانهای از اين قبيل هفته پيش تصادف کرد و حدود چهار هزار دلار خرج رو دست ماشين گذاشت که چون تصديق نداشته بيمه پولشو نمی ده. بابامم شکايت می کرد که اگه ماشينو بهش نمی دادم بد اخلاق می شد و ... من سال دوم دانشگاه بودم با تصديق و همه چی و هرچی التماس کردم بابام برام ماشين نخريد و يادمه که يه بار راضی شد مامانم گفت نمی شه و خودشو به کشتن می ده. تازه من به يه رنوی قراضه هم راضی بودم و اون موقع بابام سه برابر الان درآمد داشت. اين خط اين هم نشون. اين آقای سهراب برادر من هم تا تصديق بگيره همين مامانم که می ترسيد من خودمو به کشتن بدم فوری يک ماشين نو براش دم در حاضر می زاره. شايد به نظر بياد که من دارم خيلی بچه گانه حسادت می کنم ولی حقيقت اينه که چيزايی که من براشون التماس کردم و به دست نياوردم اينا به راحتی آب خوردن به دست ميارن. تازه بابام می گفت که خدا رو شکر که خواهر من دختر خوبيه و درس خونه و تو دراگ و اينن چيزا نيست. انگار من درس نخون و هميشه مست بودم! نمی دونم چرا من همه چی رو بايد به سخت ترين حالت ممکن به دست بيارم. اينا رو نوشتنم چون می دونم هم بابام هم مامانم اين جارو می خونن و می خوام بدونن که من از اين ماجرا ناراحتم. اميدوارم که ايرانی ها هم يک روز ياد بگيرن که کدورت ها شونو راحت بگن و ازش بگذرن. يکی از جيزهايی که هميشه راجع بهش فکر می کنم اينه که کی به مامانم بگم که من در زمان نوجوانی و جوانی چه کارها که نکردم.YESSSSSSSSSS