پکر و دوستای قديم
ديشب دوباره تا صبح پکر بازی کرديم. اين بازی به نظر من ارزون ترين سرگرمی دنياست به وضعی که ما بازی می کنيم البته. شش ساعت بازی تازه اگر نبری فوقش پنج دلار باختی. تازه اينقدر هم هيجان داره که آدم همه ناراحتی هاشو فراموش می کنه. مثل يک جور تمرين مديتيشن می مونه. فقط حواست به بازی است و به هيچ چيز فکر نمی کنی. امسال زياد عيد رو احساس نکردم شايد چون حسين زياد تحويل نگرفت عيد رو و هزار تا چيز اين وسط بود که فکرمو مشغول کرده بود. کار جديد و تغيیرهايی که تو زندگی ام به وجود اومده و خواهد اومد که به هيچ وجه آماده نبودم براشون ولی بعد از اين چند ماه اخير شايد امروز يک کمی با خودم کنار اومدم و تونستم يک کمی از بيرون به مشکلاتم نگاه کنم. کاش نسترن هنوز تورنتو بود. حالا می فهمم چرا وقتی داشت می رفت اينقدر ناراحت بودم. نبايد نا شکری کنم ولی، اينجا هم کلی دوستای جديد خوب دارم ولی از وقتی که از نسترن و آزاده جدا شدم ديگه نتونستم با کسی راحت درددل کنم. چقدر خوب بود اون روزهايی که هر دقيقه که دلم می خواست به نستزن يا آزاده زنگ می زدم و هر چی تو دلم بود بهشون می گفتم. اونا هم هميشه گوش می کردن. اين راههای دور لامصب همه رو از هم دور می کنه. نمی تونم زنگ بزنم ونکوور يا لوس آنجلس از زندگی ام که اونا از پنج سال پيش ازش خبر ندارن حرف بزنم. تو اين سالها همه چی رو تو خودم نگه داشتم و با هيچ کس جز حسين حرفامو نزدم. ولی الان دلم دوستامو می خواد خيلی زياد.
1 Comments:
At 8:59 AM, سيزيف said…
زندگی خوب وخوش ی داشته باشی با حسين و دوستانی که دوستت دارند
سيزيف
Post a Comment
<< Home