خبرهای بد
امروز کارامل عينک حسين رو گاز زده بود و داغون کرده بود. بيچاره حسين هيچی نگفت. ولی کلی کار داره که بايد بکنه و بی عينک خيلی سختشه. فکر کنم که دخترمو خيلی لوس کردم. بايد بهش بيشتر سخت بگيرم.
اما خبر بد واقعی اينه که دوست صميمی عزيزم داره از تورنتو می ره ونکوور برای هميشه. مثل بچه ها شدم همش بغض می کنم. با اينکه خيلی گرفتار بودم و نمی تونستم زود به زود ببينمش ولی از اين که ديگه اينجا نيست احساس بدی می کنم. من و نسترن تمام دانشگاه رو روز به روز باهم گزرونديم. کلی پروژه و درس و کار با هم انجام داديم. بيچاره نسترن کلی برای شيطونی های من کاور می کرد. اگه ادامه بدم دوبازه اشکم در مياد.
6 Comments:
At 7:28 PM, Mehdi said…
vancouver is so nice
At 10:13 PM, مریم said…
سخت نگير
زود عادت مي كني
اولش سخته
خوشحال ميشم به من سر بزني
http://www.tardeed.blogspot.com
At 10:14 PM, مریم said…
سخت نگير
زود عادت مي كني
اولش سخته
خوشحال ميشم به من سر بزني
http://www.tardeed.blogspot.com
At 12:14 AM, Unknown said…
how do you type farsi here?
At 3:00 PM, Amir.m.F said…
سلام مرجان وبلاگت قشنگه یعنی خوب با امکانات کم بلاگ اسپات کنار اومدی و وبلاگ خوبی جمع کردی به هر حال خسته نباشی
http://karaj-azad-university.blogspot.com/ امیر.م.ف
At 12:44 PM, SG said…
بابا ... بمب گذاری که نمیکنی
آپدیت هم که نمیکنی
چه وضعشه؟
-پندار
Post a Comment
<< Home