مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Thursday, December 09, 2004

تنهايی

حسين رفت و من تنها شدم. ديروزتمام وقتم صرف اين شد که يک جايی پيدا کنم که کارامل رو برای اون مدتی که من نيستم نگه داره. در کمال ناباوری از سی تا تلفنی که زدم فقط دو جا برای کارامل جا داشتن و بقيه پر شده بودن. ظاهرا بيزينس خوبيه. خلاصه يک جا پيدا کردم که يک مزرعه است که با سگ های خودشون نگرش می دارن. فقط بايد می بردمش يک سری واکسن می زد که توی مزرعه مريض نشه. بردمش دامپزشک و اونجا رو هم حسابی بهم ريخت رفت بغل همه صاحب های سگ ها و همرو کلی ليس زد و خودشو لوس کرد. دوتا آمپول هم زد اصلا هم دردش نيومد. بعدش هم باهم اومديم خونه، تلويزيون ديديم و خوابيديم.
راستش زياد هم تنهايی بد نيست البته از صبح تا حالا شيش تا ايميل به هم زديم. ولی خوب عوضش ريموت دست منه.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home