مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Sunday, May 26, 2002

بهشت رو خدا دورو بر خونه ما ساخته. صبح مامان حسين از ايران زنگ زد و باعث شد که روز تعطيل برای اولين بار ساعت هشت و نيم بلند بشم و بفهمم که روزای تعطيل حتما بايد صبح ها رفت بيرون. با دو چرخه رفتم بيرون با صدای آسمانی بوچلی در گوشم . خيابونا خلوت بود همه جا پر از گل و سبزه . تو اپريل همه گل لاله می کارن. لاله های رنگ و وارنگ يک سال طول کشيد تا از ذهنم بیرون کنم لاله مساوی شهيد و مردن و بهشت زهرا نيست. حالا تو ذهنم مساوی بهار و زيبايي است. یه قبرستون هست پايین خونمون که اينقدر زيباست که آدم مست می شه. نمی دونم اينجا اصلا آدم چهره مرگ رو نمی بينه حتی اگه خونش بغل قبرستون باشه اينجا همش زندگی است هيچ کس هر روز روزی دو بار ياد آدم نميندازه که يه روز می ميره . اسم خيابونه روبرويی مون اقاقيا Acacia است. نمی ترسم از اينکه اگه با دوچرخه می رم بيرون کسی اذيتم کنه . خدا يا مرسی از بهشتی که دو رو بر من ساختی. من خيلی ناشکرم بعضی وقتا که گله می کنم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home