مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Sunday, April 21, 2002

کم کم دارم به اين نتيجه می رسم که ما ملت ايرانی را جون به جونمون کنن در بعضی موارد آدم بشو نيستيم و حتی اگر به زبان هم بگيم که به يه چيزی اعتقاد داريم در عمل و در شوخی و زبان عاميانه ثابت می کنيم که نه بابا هنوز هم همون اعتقاد ها رو ته قلبمون داريم حالا چرا اينا رو می گم واسه اينکه نود درصد اين ملت حتی تحصيلکرده ترين اونها هنوز هويت يه زن رو بدون شوهرش نمی شناسن و نمی تونن قبول کنن که اين زن بيچاره واسه خودش آدمه يه عقيده هايی جدا از شوهرش داره و منابع مالی جدا داره و اصولا واسه خودش آدم مستقلی است و می تونه کاملا جدا تعريف بشه ولی ناخود آگاه اين ايرانيان عزيز چه زن چه مرد (که شنيدنش از زنها خيلی دردناک تره) آنچنان نظرات قشنگی می دن که آدم دلش می خواد تا ابد رابطشو با ايرانی جماعت قطع کنه. تازه بعدش هم که ناراحتی نشون می دی از اين کارشون معذرت می خوان و می گن شوخی بوده (چه شوخی ضد زن قشنگی). من هم می تونم به شما توهين بدی بکنم که درونتون احساس بدی بکنين بعد معذرت خواهی کنم ولی جواب اون احساس بدی که درون آدم بعد از اين حرفها می مونه ممکنه چند روز زندگی آدمو خراب کنه آون هم برای آدم حساسی مثل من رو کی ميده. من اين چيزها را نمی گم که دشمنی يا گله خودمو از اين آدمها نشون بدم چنانکه درست همون موقع که اين حرفها رو شنيدم اعتراض خودموبيان کردم ولی می نويسم اول بخاطر اينکه اينجا دفتر خاطرات منه دوم اينکه اينقدر در چند ساعت گذشته احساس نا اميدی و افسردگی کردم که احتياج داشتم که یه جا بنويسم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home