مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Thursday, September 02, 2004

سلف کنترل

همه از سلف کنترل نوشتن و از خوانندش لورا برانگان. خورشيد خانم و مريم و نارنج نوشتن از خاطراتشون. خدا می دونه که من از اين آهنگ چقدر خاطره دارم. من خيلی بچه بودم شايد سالهای اول دبستان و نعمان داييم و آرش پسرخاله مامانم هميشه جديد ترين آهنگها رو گوش می کردن. شلوارهای لوله تفنگی می پوشيدن و می رفتن دختر بازی. بعدا ها کلی از خاطراتشونو برام تعريف کردن. داييم ساعتها تو خونه مامان بزرگم تمرین رقص می کرد و واقعا هم خوب می رقصيد. از پله ها که پايين می رفتم صدای آهنگ ها ميومد. چقدر اين آهنگها رو دوست داشتم و ميشستم نعمان رو نگاه می کردم. يه کمی هم ازش رقصيدن ياد گرفته بودم. بعدا نعمان رفت جنگ , خط مقدم. بعدش هم رفت دانمارک و حالا اينقدر از هم دوريم که شايد سالی يک بار هم با هم حرف نزنيم.
آناهيد و آرزو هم دختر خاله های مامانم هم کلی تو خط آهنگهای جديد بودن و من که می رفتم خونشون همه شوهای جديد ويدئو را اونجا می ديدم. اونها از من خيلی بزرگتر بودن و زياد هم منو تحويل نمی گرفتن ولی اونموقع اونها به سلف کنترل گوش می دادن و من شيفته اون آهنگ بودم. هنوز هم که بعضی وفتها از راديو می شنومش ياد روزهای قديم ميافتم. روزهای خوب که همه خانواده دور هم بوديم و هر شب يک خبری بود و همه دورو بر دنيا پراکنده نبودن.

1 Comments:

  • At 11:58 AM, Blogger Henry said…

    جالب است که هیچ لینکی به وبلاگ آقای درخشان نداری. به مامان و سلطانی سلام برسان.

    قربانت - همایون

     

Post a Comment

<< Home