هزارسال بعد
امروز اومدم اینجا و پست های قبلی ام رو خوندم. انگار یک آدم دیگه اینها رو نوشته. همه چیز عوض شده. من دو سال دیگه پنجاه ساله میشم. از عکسهای قدیم که ایجا پست کردم، بیست کیلو سنگین ترم و دو تا پسر دارم یکی ۱۲ ساله و یکی ۸ ساله. بچه دار شدن زندگی من رو عوض کرد.
خیلی از دوستان قبلی ام دیگه اونقدر با هم صمیمی نیستیم. من بعد از حاملگی افسردگی شدید گرفتم و متاسفانه هیچ کس دور و برم نفهمید. سالها عکسها و پست های دوستان قدیمم رو میدیدم که هنوز همه با هم هستند ولی من فراموش شده بودم. اون سالها پر از غم بود. ولی دوباره رابطه جدید ساختم. زندگی خوبی دارم با پنج تا بوک کلاب و تیم والیبال و اسکی زیاد که من رو یاد ایران میندازه. اسکی همیشه من رو خوشحال میکنه. ورزش روح هست بیشتر تا جسم. مخصوصا زیبایی های حیرت انگیز کانادا که هیچوقت عادی نمیشه.
بچه ها رو با شستشوی مغزی عاشق اسکی کردم و هر دو الان بهتر از من اسکی میکنن. و اون شوهر بیچاره که تا شونزده سالگی برف ندیده بود هم اسکی باز کردم به وضعی که راحت از لوزی سیاه میاد پایین. کار خوبه و چهارده ساله که یک جا کار میکنم. سختی های خودش رو داره ولی خوبه.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home