حسين
نمی دونم از کجا شروع کنم ولی منم از این و اون میشنوم که حسین زندان نيست. رفته بودم خونه یکی از دوستام و یه نفر می گفت حسین رو تو پمپ بنزين ديدن! همه اين آدمها که راجع به حسين اين حرفها رو می زنن از نزديک نمیشناسنش. من هفت سال با حسین زندگی کردم و یک سال از اون هفت سال رو با خانواده حسين تو خونشون زندگی کردم. من الان نزدیک پنج ساله که از حسين جدا شدم و پارسال دوباره ازدواج کردم. بعضی وقتها احساس گناه می کنم که باعث شدم حسين بياد کانادا. من سالهاست که مسایل ایران رو دنبال نمی کنم و دنبال زندگی خودم هستم. زندگی معمولی مثل همه آدمهای ديگه اينجا. واسه همين هم وقتی از حسين جدا شدم تصمیم گرفتم که با ايرانی ازدواج نکنم. ولی وقتی کسی می گه حسين جاسوسه یا با حکومت همکاری می کنه خندم می گيره. حسين هيچوقت به حرف هيج کس گوش نمی ده. اون کاری رو می کنه که خودش می خواد. اون قدر هم مرتب منظم نيست که کاری رو از قبل برنامه ريزی کنه. یه شب می خوابه و فرداش يک ايده مياد تو سرش و ميوفته دنبالش. ایران رفتنشم احتمالا از همين جا شروع شد. می دونم که يک روزی از زندان مياد بيرون و اينها رو ميخونه. اميدوارم من رو ببخشه که ريزکاری زندگی خصوصی شو می نويسم ولی واقعا حسين نمی تونه حرف کسی رو گوش بده. از اسراييل گرفته تا جمهوری اسلامی. نه حرف من رو گوش می کرد نه حرف باباشو. حسين آدم آزادیه که کاری رو که فکر کنه درسته و دوست داره انجام می ده و معمولا بر اساس پيفانی(يک ايده که يک شب به ذهنش رسيده)
واسه همین هم ما از هم جدا شديم. برای اينکه حسين دنبال ايده هاش بود که مرتب عوض می شد و من می خواستم خونه زندگی درست کنم تو کار پيشرفت کنم پول در بيارم و بچه دار بشم. هيج کدوم اينها به روحيه حسين نمی خورد. خیلی هم راحت اومد و تمام کارهای طلاق رو انجام داد. ازش از اين بابت هميشه متشکرم.
بايد راجع به خانواده حسين هم بنويسم. مدتی که من با اونها زندگی کردم بهترين روزهای عمرم نيست برای اينکه خانواده هامون خيلی با هم فرق داشتن. برای يک دختر بيست و يک ساله که تابستون ها مو ميومدم کانادا با خانواده کاملا غير مذهبیٓ، زندگی کردن با خانواده حسين آسون نبود. ولی مادر و پدر حسين واقعا آدمهای خوبین و خواهر و برادرش رو من هنوز مثل خواهر و برادر خودم دوست دارم. هفته ای نمی گذره که من بهشون فکر نکنم. به رنجی که می کشن به غصه ای که برای حسين می خورن.
شايد اگه با من نمی آمد تورنتو هيچ وقت زندان نمی افتاد. يادمه به من می گفت که از زندان رفتن می ترسه. وقتی شنيدم رفته زندان مدتها تصورش می کردم توی انفرادی و اينکه چه جوری اين همه مدت بدون اینترنت می تونه زندگی کنه. می دونم نداشتن کامپیوتر و کتاب و روزنامه هم نوعی شکنجه روحی براشه. حالا هم که جام جهانی شروع می شه دلم می سوزه که نمی تونه ببينه بازی هارو. واسه اون کسی که می خواست بدونه طرفدار کدوم تيمه... حسين طرفدار آلمانه. از همون اولش هم باهم فرق داشتينم
واسه همین هم ما از هم جدا شديم. برای اينکه حسين دنبال ايده هاش بود که مرتب عوض می شد و من می خواستم خونه زندگی درست کنم تو کار پيشرفت کنم پول در بيارم و بچه دار بشم. هيج کدوم اينها به روحيه حسين نمی خورد. خیلی هم راحت اومد و تمام کارهای طلاق رو انجام داد. ازش از اين بابت هميشه متشکرم.
بايد راجع به خانواده حسين هم بنويسم. مدتی که من با اونها زندگی کردم بهترين روزهای عمرم نيست برای اينکه خانواده هامون خيلی با هم فرق داشتن. برای يک دختر بيست و يک ساله که تابستون ها مو ميومدم کانادا با خانواده کاملا غير مذهبیٓ، زندگی کردن با خانواده حسين آسون نبود. ولی مادر و پدر حسين واقعا آدمهای خوبین و خواهر و برادرش رو من هنوز مثل خواهر و برادر خودم دوست دارم. هفته ای نمی گذره که من بهشون فکر نکنم. به رنجی که می کشن به غصه ای که برای حسين می خورن.
شايد اگه با من نمی آمد تورنتو هيچ وقت زندان نمی افتاد. يادمه به من می گفت که از زندان رفتن می ترسه. وقتی شنيدم رفته زندان مدتها تصورش می کردم توی انفرادی و اينکه چه جوری اين همه مدت بدون اینترنت می تونه زندگی کنه. می دونم نداشتن کامپیوتر و کتاب و روزنامه هم نوعی شکنجه روحی براشه. حالا هم که جام جهانی شروع می شه دلم می سوزه که نمی تونه ببينه بازی هارو. واسه اون کسی که می خواست بدونه طرفدار کدوم تيمه... حسين طرفدار آلمانه. از همون اولش هم باهم فرق داشتينم
11 Comments:
At 4:22 PM, Anonymous said…
سلام مرجان
خوندن نوشته تو به فارسی... بعد مدتها....حس فوق العاده خوبی بود.
به امید ازادی حسین
At 5:56 AM, masoudbehnoud said…
مرجان عزیز
آفرین به روح پاک تو. این زلالی از یک دل پاک می آید. چه خوب کردی که نوشتی . باید می نوشتی. نمی دانم چرا بعضی از ما این همه خودخواهیم که تحمل یک مخالف را نداریم. حسین یک مخالف خوان مادرزاد بود. یک منقد. یک نفر همان طور که تو نوشتی .
به عنوان یک دوست قدیمی مرسی
At 6:23 AM, Anonymous said…
سلام
من نمی فهمم این حسین که از بس زندګی خودش هم برنمی آمده، ساده ترین ملزومات یک زندګی انسانی را مث کار تفریح بجه درآمد را نمی دانسته، حسین که واسه هیچیش برنامه نداشته، حسین که همینطور هرچه بیش آید خوش آید زندګی می کرده، چرا باید بشه الګوی یه ملت؟ یعنی اینقد الګو در ایران نایاب شده؟ یعنی یه آدم فهمیده، با شعور، با برنامه، عاقل تو این مملکت نیست که حسین که از بس یه بچه ساده و معمولی مث مرجانه بر نیامده باید بشه الګوی من و تو.
خداییش انتخاب حسین را ببینید، زنش را می ګم، تا آخرش بروید. خدای نګرده قصدم جسارت به مرجان خانوم نیست. منطورم این است که دختر ساده و معمولی مث مرجان را حسین نتوانست همراهی کند برای مملکت من و تو می خواد چیکار کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
At 6:34 PM, Anonymous said…
مرسی که این رو نوشتی، من که شخصاً مطمئن بودم که هودر داره یه جورایی همه مون رو بازی میده و زندانی در کار نیست. حتی ته ذهنم، خیلی از کثافتکاریهای سایت گرداب رو هم به اون نسبت میدادم، چون به نظرم آدمی بود که هر کاری ازش بر بیاد. ولی این توصیفی که تو نوشتی، هم قانع کننده است، و هم با بقیه چیزایی که از هودر میشناسیم میخونه. کاملا میفهمم که نوشتن از کسی که از زندگیت کنار گذاشتیش چقدر سخته و چقدر این نوشتت انسانی و مسولانه است. مرسی.
At 6:45 PM, Anonymous said…
تیپیکال زن ایرانی
At 7:33 PM, Anonymous said…
حسین درخشان هر کسی که بود هر کاری که کرد به این دنیای مجازی فارسی ما شکل داد. حالا به جای اینکه بشینیم راجع به زندگی خوصوصیش بخونیم و قضاوت کنیم براش دعا کنیم که برگرده خونش. مادر و پدر حسین منتظرند.
At 8:00 PM, Anonymous said…
حالا که اینو خوندم، پیش خودم گفتم خدا کنه یکی بهش تو زندان برسونه که آلمان اومد بالا و قراره با اینگلیس بازی کنه. من با اینکه خوب نمیشناسمش به خاطر کاری که با نوریزاده کرد همیشه مدیونش هستم. چشمهایمان را باز کرد
At 9:32 PM, Anonymous said…
حسین الگوی یک ملت? انگار شما حالتون زیاد خوش نیست یا توی اوهم هستید این ایده رو از کجا کشف کردی به ما هم بگواید بدانیم لااقل
At 4:42 PM, زیتون said…
چقدر خوبه اینا رو نوشتی مرجان جان.
من هم به عنوان یک بلاگر هرگز احساس نکردم حسین درخشان خیانتکاره.
بعضی بلاگرها هم باهاش خوب تا نکردن و دوستانه رفتار نکردن باهاش. شاید اونا سوقش دادن به یه سری اشتباهات بیشتر.
کاش نمیومد ایران.
امیدوارم درخشان زودتر آزاد بشه و امیدوارم تو هم در زندگیت همیشه موفق باشی.
At 3:45 PM, Ali Sanaei said…
براش دعا می کنیم
At 7:30 PM, Anonymous said…
I had no idea that you had posted something new on your blog! I don't really like your ex and feel sorry for you for having had to put up with his idiosyncraties for all those years! Having said that, I hope he is released soon and gets to know something more useful with time than finding faults with X and Y.
Without quite knowing you, I want you to be happy and hope that this second marriage will prove to be successful.
Post a Comment
<< Home