مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Tuesday, December 04, 2001

امشب برای اولين بار احساس کردم که کاشکی وب لاگمو به اسم
مستعار درست می کردم. وب لاگ خورشيد خانم و ندا رو ديدم .
کاش منم می تونستم اينقدر بی پروا بنويسم ولی متاسفانه
اگر با اسم مستعار هم بود از ترس اينکه کسی بفهمه يا حتی
يه جور سانسور درونی نمی تونم اينقدر راحت بنويسم.
بعضی ها اين نعمت خدادادی رو دارن که من ازش بی بهره ام.
ولی حتما بچه هامو رک و صريح بار ميارم.يادمه هميشه وقتی
دفتر خاطرات می نوشتم تو خونه بالاخره يکی پيداش می کرد و
قشقرقی می شد که بياو ببين. محدود می شدم و تا مدتها طول
می کشيد که اوضاع عادی بشه. من احمق هم چون عشق نوشتن بودم
بازم می نوشتم و اين داستان تکرار می شد شايد به خاطر اونه
که تو وجودم يه جور خود سانسوری مونده.
ولی بعدش که عروسی کردم همه چی عوض شد. گير يه آدمی افتادم
که روشنفکرترين مرد دنياست و به آزادی های من احترام می زاره
و من بيشتر آزادی های اونو محدود می کنم تا اون.(غير از اينکه
تو کار خونه کمک نمی ده همه چيش خوبه!!)
خلاصه اينکه چقدر خوشحالم که از جنس آدمهايی هستم که با اين همه
محدوديت باز رک و صريح راجع به چيزايی می نويسن که دنيای مردا
اونو براشون قدغن کرده و افتخار می کنم که از جنس اين زنان
سنت شکنی هستم که تمام رک راستی و صراحت کلامشون نشانه يکرنگ بودن
و پرهيز از دوريی شونه.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home