چقدر تو اين شهر غريبم. بعد از دوسال که برگشتم انگار ديگه اين همون شهر سابق نيست که دوسش داشتم و نمي خواستم برم تورنتو . شايد هم شهرو دوست نداشتم آدماشو دوست داشتم. حالا همه اون آدما خارج رفتن هيچکس ايران نيست ومن تنهام تو اين شهر. همه جا پر از دود همه سيگار می کشن اصلا فرديت آدمها مهم نيست همه مريضن انگار جون آدما اينجا ارزش نداره. دارم روزا رو زامو می شمرم که برگردم.
Previous Posts
- دارم می رم موهامو کوتاهِ کوتاه کنم. اولين بارم نيس...
- خوبی زندگی کردن در تورنتو اينه که فرقی نمی کنه کی ...
- اين استار وارز رو بالاخره ديدم. چقدر طولانی، بی مز...
- ديروز ديگه داشت باورم می شد که من تو سئول زندگی می...
- امروز بالاخره رفتم و اين تصديق لعنتی رانندگی رو گر...
- راستی ديشب اينسامنيا را ديديم . ای بد نبود.از خونم...
- اين سريال سکس اند دِ سيتی چقدر باهاله! سيزن سومش ر...
- بهشت رو خدا دورو بر خونه ما ساخته. صبح مامان حسين ...
- دارم کتاب دفتر خاطرات بريجيت جونز را می خونم. تا ح...
- ديشب به من خيلی خوش گذشت . با تشکر از دستپخت عالی ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home