نامرئی
دلم می خواد نامرئی باشم. هری پاتر يک شنل نا مرئی داره که هر وقت می خواد می ره زيرش و نامرئی می شه. دلم می خواد نامرئی باشم وقتی با کفشهای پاشنه بلند مجبورم تلق و تلق روی کف چوبی روزی صد بار از سرجام برم سر پرينتر و کاغذ ها مو بردارم. دلم می خواد نامرئی باشم وقتی تو خيابون می دو ام. دلم می خواد نامرئی باشم وقتی گريه ام می گيره. وقتی دلم می گيره و مجبورم نشون بدم که خوشحالم. دلم می خواد نامرئی باشم وقتی يک دوست قديمی تو مسنجر حال و احوال می کنه از اون سر دنيا. دلم می خواد نامرئی باشم وقتی تلفن زنگ می زنه. وقتی صدای آهنگ و تا ته بلند کردم تو ماشين و دارم باهاش می خونم می خوام نا مرئی باشم. وقتی صبح ها از در می رم بيرون و کارامل نگام می کنه . وقتی بر می گردم و با خودخواهی تمام دوباره می رم بيرون می خوام نا مرئی باشم که کارامل منو نبينه و باهم قهر کنه و بره تو قفسش.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home