اولا که با اين آقای سردبير ازدواج کرده بودم به من اصرار می کرد که کتاب جامعه شناسی آنتونی گيدنز رو بخونم. بعد که اومديم تورنتو اصل همون کتاب رو به انگليسی برای تولدش خريدم و بازم کلی بهم گير داد که بخونش و يه مدت هر روز ازم می پرسيد چقدرشو خوندی! اين کتاب انگليسیه راحت تر بود خوندنش به علاوه اينکه کلی عکس و اينا داشت که جالبش می کرد ولی خلاصه من اون کتابو آخرش تا آخر نخوندم. تا اينکه حسين دانشگاه قبول شد ولی چون اين درس مقدمه جامعه شناسی رو تو ايران پاس کرده بود لازم نبود دوباره بگيردش ولی چون می گفت که درس خوبيه و تو تورنتو احتمالا یه جور ديگه درسش می دن قرار شد همين جوری فقط بره سر کلاسش بشينه و در راستای همون مطالعات قبلی بنده قرارشد من هم برم باهاش سر کلاس بشينم و ياد بگيرم. حسن به استاده ايميل زد اونم گفت بياين ولی زود بيايين که جا گيرتون بياد. روز اول که رفتم سر کلاس نفسم بند اومده بود. کلاس تو يه کليسای قديمی تشکيل میشه و استاده رو محراب وای ميسته و هزارو پونصد نفر دانشجو تو طبقه اول و دو طبقه بالکن میشينن و گوش میدن. استاده اينقدر خوب درس می ده که آدم اصلا حواسش به هيچی پرت نمیشه و کلی اسلايد و فيلم و عکس از تو کامپيوترش تو سه تا صفحه گنده که پايين و پهلوهای لوله های ارگ کليسا نصب شده نشون میده. ديشب که رفته بوديم کلاس راجع به Gender and Sexuality بود و اول کلاس آهنگ باربی گرل از آکوا رو با صدای بلند گذاشت و بعدش راجع به جنسيت و اثر جامعه بر رفتار های هر جنس حرف زد که خيلی جالب بود. دفعه قبل هم تو کلاس راجع به مصدق حرف زد و اينکه چه جوری آمريکايی ها و انگليسا مصدق رو که مردم اينقدر دوسش داشتن برکنار کردن و توضيح می داد که چرا مردم ايران حق دارن که از آمريکا بدشون بياد. خلاصه خيلی کلاس جالب و هيجان انگيزیه.
Previous Posts
- خيلی وقته ننوشتم راستش دو سه بار نوشتم ولی پابليش ...
- رفته بوديم کمپ اين آخر هفته. يه کمپ سايت خوشگل کنا...
- فيلم Signs رو ديديم بد نبود ولی من خيلی بيشتر از ا...
- خدا رو شکر بالاخره برگشتيم به سر خونه و زندگی خودم...
- چقدر تو اين شهر غريبم. بعد از دوسال که برگشتم انگا...
- دارم می رم موهامو کوتاهِ کوتاه کنم. اولين بارم نيس...
- خوبی زندگی کردن در تورنتو اينه که فرقی نمی کنه کی ...
- اين استار وارز رو بالاخره ديدم. چقدر طولانی، بی مز...
- ديروز ديگه داشت باورم می شد که من تو سئول زندگی می...
- امروز بالاخره رفتم و اين تصديق لعنتی رانندگی رو گر...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home