مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Friday, May 07, 2004

ماشین

روز اولی که اين تويوتا کرولايی که الان داريم خريديم من واقعا احساس خوبی داشتم که تونستيم پولامونو جمع کنيم و ماشين بخريم. هميشه اين شايد بشه گفت عقده ماشين داشتن تو دل من مونده بود و حسين هم که تا الان که يک سال بيشتر است که ماشين رو خريديم تصديق نگرقته و من به اندازه کافی رانندگی کردم و حالا نمی تونم صبر کنم که از اين به بعد مثل خانمها رو صندلی بقل راننده بشينم. اما چيزی که منو ياد روزای قديم انداخت اين بود که بابای من يک ماه پيش يک ماشين عين ماشين ما خريد و از همون روز اول داد به خواهر من. خواهر من که تازه امسال ديپلم می گيره تازه تصديق گرفته و حتی هنوز نمی تونه و از نظر قانون نبايد تنهايی رانندگی کنه. به هر حال مثل تمام داستانهای از اين قبيل هفته پيش تصادف کرد و حدود چهار هزار دلار خرج رو دست ماشين گذاشت که چون تصديق نداشته بيمه پولشو نمی ده. بابامم شکايت می کرد که اگه ماشينو بهش نمی دادم بد اخلاق می شد و ... من سال دوم دانشگاه بودم با تصديق و همه چی و هرچی التماس کردم بابام برام ماشين نخريد و يادمه که يه بار راضی شد مامانم گفت نمی شه و خودشو به کشتن می ده. تازه من به يه رنوی قراضه هم راضی بودم و اون موقع بابام سه برابر الان درآمد داشت. اين خط اين هم نشون. اين آقای سهراب برادر من هم تا تصديق بگيره همين مامانم که می ترسيد من خودمو به کشتن بدم فوری يک ماشين نو براش دم در حاضر می زاره. شايد به نظر بياد که من دارم خيلی بچه گانه حسادت می کنم ولی حقيقت اينه که چيزايی که من براشون التماس کردم و به دست نياوردم اينا به راحتی آب خوردن به دست ميارن. تازه بابام می گفت که خدا رو شکر که خواهر من دختر خوبيه و درس خونه و تو دراگ و اينن چيزا نيست. انگار من درس نخون و هميشه مست بودم! نمی دونم چرا من همه چی رو بايد به سخت ترين حالت ممکن به دست بيارم. اينا رو نوشتنم چون می دونم هم بابام هم مامانم اين جارو می خونن و می خوام بدونن که من از اين ماجرا ناراحتم. اميدوارم که ايرانی ها هم يک روز ياد بگيرن که کدورت ها شونو راحت بگن و ازش بگذرن. يکی از جيزهايی که هميشه راجع بهش فکر می کنم اينه که کی به مامانم بگم که من در زمان نوجوانی و جوانی چه کارها که نکردم.YESSSSSSSSSS