کارامل
خب... الان سه هفتست که می خوام داستان کارامل رو بنويسم نمی شه.. من عاشق سگ هستم... و سالها بود که به حسين اصرار می کردم که يک سگ بياريم. يه بار هم که حسين نبود رفتم يک سگ کوچولو گرفتم ولی چون بدون هيچ آمادگی اين کارو کرده بودم کلی مشکل پيش اومد و مجبور شديم پسش بديم. از اين جريان دو سال می گذره و من تو اين مدت همش داشتم حسين رو راضی می کردم که سگ بياريم. اين آخريا همين دو ماه پيش بالاخره رضايت داد.
از اون روز من شروع کردم چيز خوندم راجع به توله سگ ها و نژادهای مختلف و بعد از تحقيقات فراوان به اين نتيجه رسيدم که ما بايد سگ داکسهوند يا همون سگ سوسيسی بگيريم. حالا وقت اون بود که خود توله سگ را پيدا کنم. خدا پدر اين اينترنت را بيامرزد که من در اقصا نقاط تورنتو خبر داشتم که هر مفازه يا شلتری چه سگهايی داره.
خلاصه بعد از هزار تا پت استور و هيومين سوسايتی رفتن يک دونه داکس هوند کوپولو پيدا کردن تو اوکويل که حدود سه ربع رانندگی داره تا تورنتو. رفتم اونجا که اون فسقلی رو ببينم که ديدم يک پاپی کوچولو نشسته بغل قفسهای سگها. از يکی از کسايی که اونجا کار می کرد پرسيدم که چرا اين تو قفس نيست و گفت که چون خيلی سگ خوبيه و همه اينجا عاشقشن تو مغازه واسه خودش آزاده. اينقدر خوشگل و خوش اخلاق بود که من در نگاه اول عاشقش شدم و بيچاره اون سگ سوسيسی رو فراموش کردم.
برگشتم خونه و حسين رو به هزار زحمت راضی کردم که اين يکی رو بخريم. آخه حسين گير داده بود که سگ سفيد نمی خواد و گوشهای سگه بايد قهوه ای باشه. حسين که راضی شد فرداش دوباره رفتم اونجا و گفتن که يکی براش ديپازيت گذاشته که بياد ببردش. اينقدر خوشگل و مامانی و تو دل بورو بود که من از اوکويل تا تورنتو گريه کردم. به يارو هم گفتم که اگه به هر دليلی نيومدن ببرنش به من زنگ بزنن. ولی مطمئن بودم که سگ به اين خوشگلی و خوش اخلاقی رو حتما ميان می برن. اومدم خونه .. به چشمهای پف کرده. شب سام و طلايه باهام اومدن يورک ديل که ببينيم که يکی شبيهش پيدا می کنيم يا نه.. اون که ديديم خيلی بامزه بود ولی اصلا به خوش اخلاقی اون يکی نبود. قرار شد که صبح بيام بگيرمش. صبح تصميم گرفتم که صبر کنم چون هنوز دلم پهلوی اون اولي بود پدرسوخته حسابی دل من رو برده بود.
صبح که اومدم سر کار حسين زنگ زد که از اوکويل زنگ زدن که بيا همون سگرو ببر. انگار دنيارو به من داده باشن... خلاصه تا وقتی تعطيل بشم هر چی کارهای سه هفته بعد هم بود کردم که زودتر زمان بگذره و من برم دختر کوچولو رو بيارم خونه. از يک ماه پيش من و حسين يک دختر کوچولو داريم که خيلی باهوشه. اسمش کارامله و الان چهارو نيم ماهشه. تو هفته اول ياد گرفت که بايد بره بيرون جيش کنه. الان وقتی می گيم بشين ميشينه و با من نون بيار کباب ببر بازی می کنه. عاشق اينه که دنباله سنجابها و کفتر ها بکنه. کارامل خانم ما ميکس گولدن ريتريور و پودل هستش.
از اون روز من شروع کردم چيز خوندم راجع به توله سگ ها و نژادهای مختلف و بعد از تحقيقات فراوان به اين نتيجه رسيدم که ما بايد سگ داکسهوند يا همون سگ سوسيسی بگيريم. حالا وقت اون بود که خود توله سگ را پيدا کنم. خدا پدر اين اينترنت را بيامرزد که من در اقصا نقاط تورنتو خبر داشتم که هر مفازه يا شلتری چه سگهايی داره.
خلاصه بعد از هزار تا پت استور و هيومين سوسايتی رفتن يک دونه داکس هوند کوپولو پيدا کردن تو اوکويل که حدود سه ربع رانندگی داره تا تورنتو. رفتم اونجا که اون فسقلی رو ببينم که ديدم يک پاپی کوچولو نشسته بغل قفسهای سگها. از يکی از کسايی که اونجا کار می کرد پرسيدم که چرا اين تو قفس نيست و گفت که چون خيلی سگ خوبيه و همه اينجا عاشقشن تو مغازه واسه خودش آزاده. اينقدر خوشگل و خوش اخلاق بود که من در نگاه اول عاشقش شدم و بيچاره اون سگ سوسيسی رو فراموش کردم.
برگشتم خونه و حسين رو به هزار زحمت راضی کردم که اين يکی رو بخريم. آخه حسين گير داده بود که سگ سفيد نمی خواد و گوشهای سگه بايد قهوه ای باشه. حسين که راضی شد فرداش دوباره رفتم اونجا و گفتن که يکی براش ديپازيت گذاشته که بياد ببردش. اينقدر خوشگل و مامانی و تو دل بورو بود که من از اوکويل تا تورنتو گريه کردم. به يارو هم گفتم که اگه به هر دليلی نيومدن ببرنش به من زنگ بزنن. ولی مطمئن بودم که سگ به اين خوشگلی و خوش اخلاقی رو حتما ميان می برن. اومدم خونه .. به چشمهای پف کرده. شب سام و طلايه باهام اومدن يورک ديل که ببينيم که يکی شبيهش پيدا می کنيم يا نه.. اون که ديديم خيلی بامزه بود ولی اصلا به خوش اخلاقی اون يکی نبود. قرار شد که صبح بيام بگيرمش. صبح تصميم گرفتم که صبر کنم چون هنوز دلم پهلوی اون اولي بود پدرسوخته حسابی دل من رو برده بود.
صبح که اومدم سر کار حسين زنگ زد که از اوکويل زنگ زدن که بيا همون سگرو ببر. انگار دنيارو به من داده باشن... خلاصه تا وقتی تعطيل بشم هر چی کارهای سه هفته بعد هم بود کردم که زودتر زمان بگذره و من برم دختر کوچولو رو بيارم خونه. از يک ماه پيش من و حسين يک دختر کوچولو داريم که خيلی باهوشه. اسمش کارامله و الان چهارو نيم ماهشه. تو هفته اول ياد گرفت که بايد بره بيرون جيش کنه. الان وقتی می گيم بشين ميشينه و با من نون بيار کباب ببر بازی می کنه. عاشق اينه که دنباله سنجابها و کفتر ها بکنه. کارامل خانم ما ميکس گولدن ريتريور و پودل هستش.
6 Comments:
At 9:43 PM, Marjan said…
This comment has been removed by a blog administrator.
At 1:55 AM, SG said…
اه
مبارک باشه! چه خوشگل شد اینجا!!!
(پندار).
At 4:19 PM, RasaMi said…
awwwww...salam marjan joon..this is Rasam...how YOU doin? i was browsin aroun Hoder's blog...and then i came across yours..and i have 2 say..its pretty cool..like the colors...very neat ...and mannn..funny story..no wonder ur in love with CARAMEL KHANOOM...hehe..ammm..now i wanna see her sooo baddd! sorry if im not posting in farsi..its bcuz 1st of all..i cant remember how..and im also too lazy to find out:P
hehe..ohh..btw..i read the car story as well...mann..all i gotta say is "welcome to da club"!! its da same (beep) in ma house mann...Raha khanooms world!
anyyways..i should stop whinin now!...
have a good one and say hi 2 da whole family:P
-Rasam
At 1:05 PM, Medya said…
سلام خانم عالمي
اين كامن ممكنه كه شما رو عصباني بكنه
so forgive me in advance!
I have recently changed my blog from medyagh.blogspot.com to medyadaily.com
your hausbans is so busy , I commented for him to change my link but he will do it after some years...
hm..lol I didn't find any other way to tell him "Mr Hoder" plz change my link ...
w.e
my new links is www.MedyaDaily.com
sorry If not realted to your post
bye
At 9:55 PM, Mehdi said…
اگه عکسشم بزاری خیلی خوب میشه
At 8:13 AM, Hassanali Namazi said…
عاضق" بیقرار تورنتو"?
Post a Comment
<< Home