من آخرين جايی که قبل آمدن به کانادا کارمی کردم رونامه حيات نو بود. شايد آسان ترين کار روزنامه مال من بود. ولی روزهای کارم در آنجا هيچوقت از يادم نمی ره. خانم مفيدی و آقای اصلاح. هميشه به اينکه آقای اصلاح در سرويس هنری و آقای فرهنگی در سرويس ورزشی کار می کرد می خنديدم. ولی همه خيلی مهربون و صميمی بودن. امسال هم که برگشتم واقعا از ديدن همشون خوشحال شدم. نمی خوام به اين فکر کنم که آقای اشراقی و احمدی الان تو زندان هستند. آدمهايی که آزارشون به يه مورچه نمی رسيد. همه اين ماجرا اينقدر غم انگيز و دردناک است که نمی دونم چی بگم فقط اميدوارم که هر چه زودتر آزاد شوند.
Previous Posts
- It's f...ing cold in here. -23C
- دلم گرفته اينهمه درس دارم ولی نمی دونم چرا اصلا دس...
- تمام تنم درد می کنه. فکر کنم از اثرات جا به جا کرد...
- کلی چيز می خوام بنويسم هر روز اينجاو همش هم تو راه...
- هزار ساله ننوشتم. خيلی گرفتارم. درس دارم و به خودم...
- ببخشيد اون کلاس تو کليسا نيست. از نظرمن شکل کليسا ...
- اولا که با اين آقای سردبير ازدواج کرده بودم به من ...
- خيلی وقته ننوشتم راستش دو سه بار نوشتم ولی پابليش ...
- رفته بوديم کمپ اين آخر هفته. يه کمپ سايت خوشگل کنا...
- فيلم Signs رو ديديم بد نبود ولی من خيلی بيشتر از ا...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home