مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Sunday, December 01, 2002

دلم گرفته اينهمه درس دارم ولی نمی دونم چرا اصلا دست و دلم نمی ره به درس خوندن. دو تا فصل مونده که اصلا نخوندم به علاوه شش تا فصل که بايد دوره کنم امروز هم همش ول گشتم. البته سبزی پلو با ماهی درست کردم ولی اين که کار نمی شه. سه روز ديگه هم امتحان دارم خيلی زور داره اگه قبول نشم. نمی دونم چی کارکنم دلم گرفته يکشنبه بعد از ظهر های اينجا هم عين جمعه بعد از ظهر های تهرون غم انگيزه مخصوصا که بيرون منفی دوازده درجه باشه. شايد بايد به چيزای خوب فکر کنم. من يه ساعت نو خريدم. خيلی دوسش دارم. از تابستون که ايران بودم تا حالا می خواستم ساعت بخرم ولی از اونجايی که هميشه من هزار سال طول می کشه تا چيزی رو که دوست دارم پيدا کنم بعداز جهار ماه با کمک حسين و خانم فروشنده که دوست پسرش ايرانی بود و يه کمی بلد بود بگه سلام خوبی! يه ساعت خوشگل خريدم. تازه بيست و پنج درصد هم تخفيف داد. من هميشه خيلی طول می کشه که از يه چيزی خوشم بياد و بخرم ولی وقتی خريدم خيلی خوب نگرش می دارم و دوست ندارم که چيزی که می خرم بزارم تو کمد از همون روز اول می پوشمش و کلی ذوق زده هم می شم. همون لحظه که از مغازه اومديم بيرون ساعتمو دستم کردم. خوب الان حالم بهتره می تونم برم يه کمی درس بخونم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home