مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Thursday, September 18, 2003

اينجا قراره که هوريکين ( گردباد) بياد. از باقيمانده همون گردبادی که تو کارولينا اومده. از ساعت دوازده شب قراره شروع بشه و از همين الان داره بارون مياد. راستش من يه کمی ترسيدم. من کلا از بلايای طبيعی خيلی می ترسم. مخصوصا از زلزله که يک جور فوبيا بهش دارم. تمام چيزای توی بالکن رو آوردم تو. البته می گن تو اخبار که زياد وحشتناک نخواهد بود. بعد از اون ور ميگن آب جمع کنين. نمی دونم من زياد از باد و بارون تو شب خوشم نمياد و در حقيقت حسابی می ترسم. به حسين هم اولتيماتوم دادم که امشب نمی شه پای کامپيوتر بشينه تا صبح. خدا آخر عاقبت همه رو به خير کنه.

Thursday, September 04, 2003

سفر به سيدنی

من برگشتم. می خواستم از مسافرتم هم روزانه يادداشت بنويسم که نشد. ولی حسابی خوش گذشت. اول رفتم لوس آنجلس که اگه کلاهم هم بيافته اونجا ديگه پامو اونجا نمی زارم. شهر بی ريخت و پر از های وی و فری وی. مردم تمام عمرشون رو رانندگی می کنن اونجا. يک شب اونجا بودم که واقعا حيف وقت و مرخصی ام بود. انگار مردم اونجا مال يه سياره ديگه هستن. و اما استراليا و شهر سيدنی يکی از قشنگترين جاهايی است که من به عمرم ديدم. ديگه آخر های زمستونشون بود اون دو هفته که من اونجا بودم ولی هوا عالی بود. مردم حتی سرفينگ هم می کردند. با اينکه آب استراليا هم مثل لوس آنجلس اقيانوس است ولی خيلی خيلی قشنگ تر از لوس آنجلس است. دارلينگ هاربر و آپرا هاوس که زيباييشون بی نظير است. مردم خوب و مهربونی دارن ولی امان از لهجشون. من تقريبا چهار روز طول کشيد تا يه ذره فهميدم اينا چی میگن. تا روزهای آخر هم تقريبا حرفهای پسر عمه ام رو حدس می زدم و بعضی وقتها هم جواب چرند و عوضی می دادم که کلی باعث خنده شدم. آخه اون لحجه اَی اَی رو وقتی تند تند هم حرف بزنی مخصوصا اگر توی ماشين باشی که از طرف راست جاده حرکت می کنه و همش فکر می کنی که ماشين هايی که ازروبرو ميان راننده ندارن باعث می شه که جواب چرند هم بدی. دختر عمه هم يک عدد دختر تو دل برو داشت به اسم ايوی که الان می ميرم که دوباره بتونم بغلش کنم. يک دختر فسقلی هشت ماهه که خوش اخلاق ترين بيبی عالم بود. دفعه بعد که ببينمش ديگه بيبی نيست. برادرم که حسابی واسه خودش مردی شده ولی هنوز بايد به زور صبحها بيدارش کرد. دو هفته عالی بود فقط دلم واسه حسين خيلی تنگ شده بود. برام گل و شکلات فرستاد اونجا که حسابی خوشحالم کرد. گلهای نارنجی که تا روزی که ميومدم هنوز زنده بودن. اگه وقت کنم حسابی از سيدنی می نويسم و عکسامو هم می زارم.