مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Saturday, March 26, 2005

Mad About Hugh

بالاخره يکی پيداشد قدر اين آقای هيو گرنت رو بدونه. اين شبکه تلويزيون زنان در يک حرکت پيشرو از پنج تا بيست و پنج مارج را فستيوال مفتون هيو گرنت اعلام کرده و شنبه ها يک فيلم از هيو گرانت نشون می ده. وقتی هيو گرانت می خنده.... به قول بريجيت جونز He is Prefect.

اين کلمه مفتون هم به خاطر بابام به کار بردم که به اين کلمه خيلی علاقه داره.

پکر و دوستای قديم

ديشب دوباره تا صبح پکر بازی کرديم. اين بازی به نظر من ارزون ترين سرگرمی دنياست به وضعی که ما بازی می کنيم البته. شش ساعت بازی تازه اگر نبری فوقش پنج دلار باختی. تازه اينقدر هم هيجان داره که آدم همه ناراحتی هاشو فراموش می کنه. مثل يک جور تمرين مديتيشن می مونه. فقط حواست به بازی است و به هيچ چيز فکر نمی کنی. امسال زياد عيد رو احساس نکردم شايد چون حسين زياد تحويل نگرفت عيد رو و هزار تا چيز اين وسط بود که فکرمو مشغول کرده بود. کار جديد و تغيیرهايی که تو زندگی ام به وجود اومده و خواهد اومد که به هيچ وجه آماده نبودم براشون ولی بعد از اين چند ماه اخير شايد امروز يک کمی با خودم کنار اومدم و تونستم يک کمی از بيرون به مشکلاتم نگاه کنم. کاش نسترن هنوز تورنتو بود. حالا می فهمم چرا وقتی داشت می رفت اينقدر ناراحت بودم. نبايد نا شکری کنم ولی، اينجا هم کلی دوستای جديد خوب دارم ولی از وقتی که از نسترن و آزاده جدا شدم ديگه نتونستم با کسی راحت درددل کنم. چقدر خوب بود اون روزهايی که هر دقيقه که دلم می خواست به نستزن يا آزاده زنگ می زدم و هر چی تو دلم بود بهشون می گفتم. اونا هم هميشه گوش می کردن. اين راههای دور لامصب همه رو از هم دور می کنه. نمی تونم زنگ بزنم ونکوور يا لوس آنجلس از زندگی ام که اونا از پنج سال پيش ازش خبر ندارن حرف بزنم. تو اين سالها همه چی رو تو خودم نگه داشتم و با هيچ کس جز حسين حرفامو نزدم. ولی الان دلم دوستامو می خواد خيلی زياد.

Tuesday, March 01, 2005

پريسا

به حريم خلوت خود شوی چه شود نهفته بخوانيم
به کنارمن بنشينی و به کنار خود بنشانيم
من اگرچه پيرم و ناتوان تومرا زدرگه خود مران
که گذشته درغمت ای جوان همه روزگار جوانيم
صدای مامانم از تو آشپزخونه ميومد که آهنگ پريسا رو می خوند. بوی زرشک پلو هم از تو آشپزخونه ميومد. اين آهنگ بوی بچگی هامو ميده. صدای مامانم خيلی خوبه و خوب هم می خونه. نمی دونم چرا من حتی يک بيت هم نمی تونم رو نت بخونم. دلم برای بی خيالی بچگی ام تنگ شده.