مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Thursday, October 19, 2006

Cancer

چهار هفته پيش رفتم دکتر برای چک آپ سالانه. گفت که یک چيزی تو سینه ام پيدا کرده و بايد برم اولترا ساند. يک هفته بعدش رفتم و جوابشم يک هفته طول کشيد تا بياد. تو اين دو هفته حسابی ترسيده بودم. به چند نفر از دوستام گفتم ولی نمی خواستم کسی بدونه. خدا رو شکر چيزی نبود و خيالم راحت شد. ولی فهميدم که قدر سلامتی و بی غمی رو بايد دونست. فهميدم که چرا اين همه ملت جمع می شن و برای درمان سرطان پول جمع می کنن. اگه زانو درد نداشتم حتما اون پنج کيلومتر رو می دويدم. فردا آخرين روز کارمه و برای چهار هفته تعطيلم. از همه بهتر اينه که نبايد هر روز ريخت نحس اون وايت ترش احمق رو ببينم. هيچی بدتر از خريت و احمق بودن نيست. تمام خصوصياتی که من ازش متنفرم رو داشت. اولا که رسما فکر می کنه از من بهتره چون سفيده. مثل گاو غذای بد می خوره وحسابی هم چاقه و همش هم غر می زنه که لاغر نمی شه(من اصلا مخالف چاقی نيستم. خيلی ها چاقی بهشون مياد و باهاش راحتن. ولی اگه کسی دوست نداره چاق باشه لاغر شدن کاری نداره). نصف چربی هاشم می اندازه بيرون و همش شوخی های پايین تنه می کنه. با اينکه من ريیسشم فکر می کنه همه کارهای من رو بلده و وقتی يک کاری بهش می دم هزارتا اشتباه می کنه و ياد هم نمی گيره هر ماه هم همون اشتباه رو تکرار می کنه. من رو مسخره می کنه که می دوم. مثل دودکش سيگار می کشه. من با سيگار کشيدن شديدا مشکل دارم. بهرحال حسابی خوشحالم که ريختشو هر روز اول صبح نمی بينم.

Monday, October 16, 2006

Catching Up

خيلی وقته که چيزی ننوشتم. حسابی گرفتار بودم. اين هفته آخرين هفته سر کارم هست و سه هفته بعدش تعطيلم. کار جديد هم معلوم نيست کی شروع بشه.بيست و چهار سپتامبر بالاخره نصف ماراتن رو در دو ساعت و هشت دقيقه دويدم و اگه این درسم رو هم قبول بشم تمام کارهايی که می خواستم تو امسال بکنم رو انجام دادم.پاییز شده اينجا و خيلی خوشگله. کارامل رو که می برم بيرون کلی حال می کنم با رنگ درختها . بی خود نيست که پرچم کانادا يک برگ قرمزه. همه جای اين کشور توی پايیز قرمز می شه و اينقدر قشنگه که حد نداره. فيلم دیپارتد رو ديدم هفته پيش . خيلی فيلم خوبیه بعد مدتها چسبيد. اصلا نمی تونستم حدس بزنم که آخرش چی میشه و مثل فيلم های هاليوودی هم آخرش همه خوشحال خندان نمی رن خونشون. مارک والبرگ رو هم من خیلی دوست دارم که نقش باحالی رو توی فيلم بازی می کرد. هنوز وست وينگ نگاه می کنم. به فصل دوم رسيدم. خيلی به قول اين خارجی ها خیلی سريال باهوشيه! خيلی ترجمه افتضاحيه ولی منظورم اینه که کلی به معلومات آدم راجع به اینکه دولت آمريکا چه جوری اداره می شه اضافه می شه و کلا خيلی کشش داره و اگه چهار پنج تا قسمتشم باهم ببينم خسته نمی شم. اگه يک دولت خوب دموکرات سر کار باشه من بدم نمیاد تو کاخ سفید کار کنم. البته کار کردن در اونجا یعنی بی خیال زندگی برای چهار سال يا هشت سال. کلا حالا دعوت نامه نفرستادن و فکر نکنم ايرانی تبار ها رو دورو بر کاخ سفيد هم راه بدن. ولی تماشا کردن سريال آدم رو وسوسه می کنه.
راستی می دونين که کاخ سفيد قبلا سفيد نبوده. کانادايی ها حدود سال هزارو هشتصد و چهارده کاخ سفيد رو آتش زدن و بعد از او کاخ سفيد رو سفيدش کردن! اين بد بودن کانادايی ها با آمريکایی ها رو من به چشم خودم ديدم. من که از کارم استعفا دادم یکی از دلايلش اين بود که وسط های سپتامبر یک شرکت امريکايی شرکت مارو خريد و من زياد دلم نمی خواست که برای آمريکايي ها کار کنم. وقتی که استعفا دادم به بعضی از همکارام گفتم که دلم نمی خواست واسه آمريکایی ها کار کنم مخصوصا که دفتر مرکزی این شرکته وسط ایالت جمهوری خواه جورجياست. از اون روز به بعد کلی محبوب شدم همه ميان سراغم و می گن آفرين و کلی دلشون از اين آمریکايي ها پره. ولی با اين همه من حاضرم در کاخ سفيد کار کنم برای يک دولت دموکرات حتی اگه به قيمت از بين رفتن چهار سال از زندگيم باشه.
و اما در گزارشات شنيده شده که آقای ديويد بکام ممکنه که برای يک تيم آمريکای شمالی بازی کنه و بعد از لوس انجلس و نيويورک ملت به تورنتو هم اميدوارند. باشد که ايشان رخصت دهند و خاک پاک تورونتو اف سی را مزين به شماره هفت بنمايند. الهی آمين.
راستی جفت دروازبانای چلسی ضربه مغزی شدن ! باشد که امسال من یو قهرمان شود!