Cancer
چهار هفته پيش رفتم دکتر برای چک آپ سالانه. گفت که یک چيزی تو سینه ام پيدا کرده و بايد برم اولترا ساند. يک هفته بعدش رفتم و جوابشم يک هفته طول کشيد تا بياد. تو اين دو هفته حسابی ترسيده بودم. به چند نفر از دوستام گفتم ولی نمی خواستم کسی بدونه. خدا رو شکر چيزی نبود و خيالم راحت شد. ولی فهميدم که قدر سلامتی و بی غمی رو بايد دونست. فهميدم که چرا اين همه ملت جمع می شن و برای درمان سرطان پول جمع می کنن. اگه زانو درد نداشتم حتما اون پنج کيلومتر رو می دويدم. فردا آخرين روز کارمه و برای چهار هفته تعطيلم. از همه بهتر اينه که نبايد هر روز ريخت نحس اون وايت ترش احمق رو ببينم. هيچی بدتر از خريت و احمق بودن نيست. تمام خصوصياتی که من ازش متنفرم رو داشت. اولا که رسما فکر می کنه از من بهتره چون سفيده. مثل گاو غذای بد می خوره وحسابی هم چاقه و همش هم غر می زنه که لاغر نمی شه(من اصلا مخالف چاقی نيستم. خيلی ها چاقی بهشون مياد و باهاش راحتن. ولی اگه کسی دوست نداره چاق باشه لاغر شدن کاری نداره). نصف چربی هاشم می اندازه بيرون و همش شوخی های پايین تنه می کنه. با اينکه من ريیسشم فکر می کنه همه کارهای من رو بلده و وقتی يک کاری بهش می دم هزارتا اشتباه می کنه و ياد هم نمی گيره هر ماه هم همون اشتباه رو تکرار می کنه. من رو مسخره می کنه که می دوم. مثل دودکش سيگار می کشه. من با سيگار کشيدن شديدا مشکل دارم. بهرحال حسابی خوشحالم که ريختشو هر روز اول صبح نمی بينم.