مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Thursday, July 29, 2004

دختر کوچک


اينم از کارامل خانمPosted by Hello

کاراملک


من خيلی دختر خوبی هستم و توی بغل مامانم نشستم
عکس ها از سام Posted by Hello

Wednesday, July 28, 2004

جدايی

مامانم اينها اومدن اينجا واسه هجده روز و ديروز رفتن. مامانم که بعد از بيست و پنج سال برمی گشت کانادا همه چی براش جالب بود. کلی از دوستای قديمی شو ديد. ديروز جاشون خيلی خالی بود حتی کارامل هم وقتی داشتم می بردمش بيرون رفت دم اتاقشون رو يه کمی بو کرد.  روز آخر مامانم در عرض دوساعت چهل تا کتلت , يک ديگ لوبيا پلو و يک خوراک مرغ درست کرد. فعلا برای دو هفته غذا داريم. اولش همشون از کارامل می ترسيدن ولی ديگه روز آخر که من نمی خواستم بيارمش فرودگاه , مامانم و سهراب اصرار می کردن که بيارمش. از سپتامبر دوباره درسم شروع می شه و می خوام دنبال کار هم بگردم .  به کارامل تو اين سه هفته خيلی خوش گذشت. من که همش پيشش بودم کلی آدم هم دو رو برش باهاش بازی می کردن. روزی که برديمش نياگرا, تمام روز بعدش رو از خستگی تکون نمی خورد. حسين انداختش تو يه حوض که خنک بشه. فسقلی شنا کردن هم بلد بود. من ديگه الان تمام سگ های محلمونو می شناسم. تمام پليس ها و کارگر های ساختمونی و دربون و ... هم کارامل رو می شناسن و باهاش بازی می کنن.  صبح ها معمولا می برمش تو کويينز پارک و با دوستش که اسمش بالزاک هست و نژادش کاکر اسپانيل هست بازی می کنه. البته بالزاک زياد تحويلش نمی گيره چون همش حواسش به سنجابهای روی درختهاست و از کارامل هم بزرگتره. ولی عصرا می برمش تو حياط دانشگاه رايرسون که به کلی از دوستاش بازی کنه. دوست مورد علاقش اميلی هست که گولدن رتريور و بست هوند ميکس هست. ساعت ها از سرو کول هم بالا می رن و مثل دختر بچه ها ساعت ها بازی می کنن. کلی چيزا از صاحب سگهای ديگه ياد گرفتم. الان ديگه وقتی سر چراغ قرمز می رسيم به کارامل می گم وايسا. قشنگ مثل خانمها صبر می کنه تا بهش بگم که می تونه بره.  سهراب, برادرم می گفت که کارامل بوی سگ گرفته. رفتيم براش عطر مخصوص سگ گرفتيم که حالا بوی سيب میده! البته وقتی عطرشو می زنم دوساعت خودشو به اين ورو اون ور ميماله.  وقتی هم که زياد باهاش بازی می کنم و ديگه حوصله نداره خودش می ره تو اتاق خواب و می خوابه, يعنی ديگه به من کاری نداشته باش. واقعا که اومدن کارامل يه رنگ ديگه ای به زندگيمون داده. 

 
 

Friday, July 02, 2004

کارامل

خب... الان سه هفتست که می خوام داستان کارامل رو بنويسم نمی شه.. من عاشق سگ هستم... و سالها بود که به حسين اصرار می کردم که يک سگ بياريم. يه بار هم که حسين نبود رفتم يک سگ کوچولو گرفتم ولی چون بدون هيچ آمادگی اين کارو کرده بودم کلی مشکل پيش اومد و مجبور شديم پسش بديم. از اين جريان دو سال می گذره و من تو اين مدت همش داشتم حسين رو راضی می کردم که سگ بياريم. اين آخريا همين دو ماه پيش بالاخره رضايت داد.

از اون روز من شروع کردم چيز خوندم راجع به توله سگ ها و نژادهای مختلف و بعد از تحقيقات فراوان به اين نتيجه رسيدم که ما بايد سگ داکسهوند يا همون سگ سوسيسی بگيريم. حالا وقت اون بود که خود توله سگ را پيدا کنم. خدا پدر اين اينترنت را بيامرزد که من در اقصا نقاط تورنتو خبر داشتم که هر مفازه يا شلتری چه سگهايی داره.

خلاصه بعد از هزار تا پت استور و هيومين سوسايتی رفتن يک دونه داکس هوند کوپولو پيدا کردن تو اوکويل که حدود سه ربع رانندگی داره تا تورنتو. رفتم اونجا که اون فسقلی رو ببينم که ديدم يک پاپی کوچولو نشسته بغل قفسهای سگها. از يکی از کسايی که اونجا کار می کرد پرسيدم که چرا اين تو قفس نيست و گفت که چون خيلی سگ خوبيه و همه اينجا عاشقشن تو مغازه واسه خودش آزاده. اينقدر خوشگل و خوش اخلاق بود که من در نگاه اول عاشقش شدم و بيچاره اون سگ سوسيسی رو فراموش کردم.

برگشتم خونه و حسين رو به هزار زحمت راضی کردم که اين يکی رو بخريم. آخه حسين گير داده بود که سگ سفيد نمی خواد و گوشهای سگه بايد قهوه ای باشه. حسين که راضی شد فرداش دوباره رفتم اونجا و گفتن که يکی براش ديپازيت گذاشته که بياد ببردش. اينقدر خوشگل و مامانی و تو دل بورو بود که من از اوکويل تا تورنتو گريه کردم. به يارو هم گفتم که اگه به هر دليلی نيومدن ببرنش به من زنگ بزنن. ولی مطمئن بودم که سگ به اين خوشگلی و خوش اخلاقی رو حتما ميان می برن. اومدم خونه .. به چشمهای پف کرده. شب سام و طلايه باهام اومدن يورک ديل که ببينيم که يکی شبيهش پيدا می کنيم يا نه.. اون که ديديم خيلی بامزه بود ولی اصلا به خوش اخلاقی اون يکی نبود. قرار شد که صبح بيام بگيرمش. صبح تصميم گرفتم که صبر کنم چون هنوز دلم پهلوی اون اولي بود پدرسوخته حسابی دل من رو برده بود.

صبح که اومدم سر کار حسين زنگ زد که از اوکويل زنگ زدن که بيا همون سگرو ببر. انگار دنيارو به من داده باشن... خلاصه تا وقتی تعطيل بشم هر چی کارهای سه هفته بعد هم بود کردم که زودتر زمان بگذره و من برم دختر کوچولو رو بيارم خونه. از يک ماه پيش من و حسين يک دختر کوچولو داريم که خيلی باهوشه. اسمش کارامله و الان چهارو نيم ماهشه. تو هفته اول ياد گرفت که بايد بره بيرون جيش کنه. الان وقتی می گيم بشين ميشينه و با من نون بيار کباب ببر بازی می کنه. عاشق اينه که دنباله سنجابها و کفتر ها بکنه. کارامل خانم ما ميکس گولدن ريتريور و پودل هستش.