طلاق
یه مثلی هست به زبان فارسی که می گه : زپرشت آید و زن زايد و مهمان غريبی زدر آید.حالا حکايت ديروز ماست. تی تی سی(شرکت واحد تورنتو) اعتصاب کرده بود. خيابون ها هشت برابر معمول شلوغ بود. هوا وحشتناک گرم بود و فکر کنم با رطوبت چهل درجه هم می شد. اين وسط من هم با حسين قرار گذاشته بودم که طلاق ایرانی رو انجام بديم. با هزار بدبختی دو تا شاهد مرد پیدا کردم. (خاک بر سرمون کنن با اين قوانين مزخرف من بيشتر از يک ساله که طلاق کانادايی مو گرفتم ولی اين ايرانی رو هزارتا ادا اصول داره)خلاصه من و آرش رسيديم دم خونه يارو دفتر داره که برق رفت. من و آرش مجبور شديم بيست طبقه رو بريم بالا با پله! اینقدر هم گرم بود که هلاک شديم. خلاصه طبق معمول نيم ساعت واسه حسين صبر کرديم تا پيداش شد. تکين هم اومدکه بشه شاهد دوم.ولی بعدش که يارو شروع کرد خوندن عربی. ما چهار تايی شروع کرديم به خنديدن. حالا نخند کی بخند. آرش هم که صورتشو تو يک حوله قايم کرده بود. خلاصه خيلی عجيب غريب بود. آرش هم هيجان زده بود چون ظاهرا کسی تا حالا ازش نخواسته بود شاهد چيزی بشه و احساس اهميت می کرد. بعد که امضا ها رو کرديم و تموم شد، يارو محضری گفت که تا حالا طلاق به اين خنده داری نديده. آرش هم شاکی شده بود که من مهريه ام رو بخشيدم و هی می گفت بايد مهريه مرجان رو بدی. خدا پدر حسين رو بيامرزه که اذيت نکرد مثل مرد های ديگه و همه چی با خنده تموم شد. آومدم خونهو توی راه صدای سکوت پال سايمون رو گوش کردم. بايد ناراحت می شدم يا خوشحال نمی دونم. هیچ احساسی نداشتم. اوه راستی کياوش يک سری عکس از من گرفته که خيلی باحاله.