مرمرو

نوشته‌های مرجان عالمی، عاشق بی‌قرار تورنتو

Monday, July 31, 2006

کله پاچه

می دونی چی از نياگرا رفتن بدتره؟ گير کردن تو يک کروز روی درياچه انتاريو برای چهار ساعت با موزيک و ملت بی خود! من فکر کردم این هم مثل کروز شرکتمون باحاله و کلی خوش می گذره. انگار رفته بودی خيريه بهنام!!! بچه معروف بازی از نوع تورونتويیش. ملت همه تو قيافه. همه در حد خودکشی برنزه ! دخترا ی اجق وجق! من که از اين جمع ها به دور بودم. ولی ظاهرا مد شده که پسرا کيف کمری گوچی ببندن. يعنی نصف ملت کيف گوچی داشتن. احساس شونزده سالگی بهم دست داد که وقتی يک چیزی مد ميشد همه بايد می خريدن. واسه ما تو مدرسه کفش آل استار بود. خلاصه ساعت ها رو شمردم تا رسيديم به ساحل و زمين سفت رو زير پام حس کردم و به سرعت رفتم با دوستام کله پاچه خوردم تا تمام اثرات بچه معروف بازی رو با تليت کله پاچه و ترشی ليته شسته بشه. و الحق که عجب کله پاچه ای بود. خدا دست کاوه را طلا بگيرد با این کله پزيش.
نياگرا بد نبود. صبح زود رفتم کنار آبشار دويدم که خيلی احساس خوبيه چون کلی ذرات آب توی هواست و باعث خنک شدن می شه و البته منظره آبشار همه که عالیه.ولی فقط کم مونده يک آرم کوکا کولا بزنن بالای آبشار. واقعا که شهر زشتيه.
بين نياگرا و نياگرا آن دٍ ليک يک مدرسه باغبانی علمی(Horticulture ) هست که يک قسمت پرورش پروانه داره که خيلی جالبه. مثل يک گلخونه بزرگه که پر از پروانه است. انواع و اقسام و بازديد کننده ها می تونن برن و پروانه ها رو از نزديک ببينن. اینقدر این پروانه ها به مردم عادت دارن که میان رو سر و کول ملت می شينن . خيلی خوشگل بودن. اگه مجبور شدين برين نياگرا جزو معدود جاهای جالب اونجاست که به يک بار ديدن می ارزه.
و اما... من هيچ وقت گفتم که من آهن ربای گيک (geek magnet) هستم. اين تئوری روز يکشنبه صبح ثابت شد!! جالبيش اينجاست که نه تنها همشون شبيه به هم هستن بلکه اين يکی حتی بلوزش هم عين بلوز ريش قرمز اجنبی بود. همون مارک همون رنگ همون سايز. خدا رو شکر سام و طلايه رو جايی نديدم تو خيابون وگرنه نمی تونستم جلوی خندمو بگيرم. جالبيش اينجاست که خيلی احساس خوبی هم بود. البته بهم گفت که دیگه اون بلوز رو نمی پوشه !!
(sense of humor) به فارسی چی ميشه؟ هر چی که ميشه واقعا صفت جالبيه!!

Friday, July 28, 2006

جمعه است. معمولا جمعه ها همه خوشحالن. اين هفته کلی کار کردم. صبح ها هر روز ورزش کردم. سه روز رو طبق برنامه دويدم. سه شنبه ، واليبال عالی بود. غذا خوب خوردم. هر روز صبحانه شيک ميوه ام رو درست کردم . نسترن از ونکور اومده که ديشب با اون بودم. امشب با بابام ميرم آمريکا و نياگارا و فردا شب بر می گرديم. يکشنبه قراره با نسترن برم کروز. کلی از کارای عقب مونده شرکتم رو کردم. خونمو تميز و مرتب کردم. تمام کرديت کارهامو پرداخت کردم. با دوستام معاشرت کردم. سام و طلايه برگشتن. تیم دويدن شرکتمون رو روبراه کردم و براشون تی شرت سفارش دادم. ولی نمی دونم چرا خوشحال نيستم. انگار يه چيزی کمه. نمی دونم چيه ولی انگار یه چيزی روی دلم سنگينی می کنه. ديشب نسترن می گفت چقدر سرد شدی. انگار دور خودم يک ديوار کشيدم و نمی خوام به کسايی که دوسشون دارم نشون بدم که برام مهمن. یه جور احساس ترس از ضربه خوردن از هر کسی که دوسش داری يا بهش وابسته هستی. هر کسی که ميخواد بهم نزديک بشه رو پس می زنم. از همه ايراد می گيرم. کلا آدم گهی شدم.

Thursday, July 27, 2006

دويدن

من اونقدر هم در دويدن و مسايل جانبی اش خبره نيستم. من دويدن رو دوست دارم چون می تونم موزيک گوش بدم و فکر کنم. بعدش هم يک احساس خيلی خوبی بهم دست می ده و کارامو بهتر و با انگيزه تر انجام می دم. در ضمن لاغر می مونم و اونم احساس خوبيه. با توجه به علاقه شديد من به غذا خوردن، دويدن نقش کليدی در لاغر موندن من بازی می کنه!! البته این يک کيلو آخر رو هر کاری می کنم نمياد پايين. ببخشيد از اصل ماجرا دور شدم. من اين جوری شروع کردم که چهار دقيقه با سرعت ۲.۵ مايل در ساعت روی ترد ميل می دويدم و چهار دقيقه با سرعت ۴.۵ و يک روز در ميان این کارو می کردم. کم کم مثلا هر دو روز یک بار ۰.۱ به سرعت ۴.۵ اضافه کردم. بعد از يه مدت هم چهار دقيقه رو کردم پنج. در کل نيم ساعت می دوم. خلاصه اينقدر با اين عدد ها بالا پايین رفتم که الان دو دقيقه با سرعت ۴ می دوم و هشت دقيقه با سرعت ۷.۵ که می شه حدودا شش کيلومتر در نيم ساعت. از چهار باری که تو هفته می دوم سعی می کنم يک يا دوبارشو بيرون بدوم چون روی ترد ميل دويدن خيلی آسون تره. يک هفته قبل از هر مسابقه هم سعی می کنم که هر چهار بار رو تو خيابون بدوم. ديگه آدم دستش مياد که با چه سرعتی ميدوه و چه مسافتی ولی کلی گجت های باحال هست تو بازار. مثلا يکی رييس های من يک مانيتور ضربان قلب خريده واسه دويدن که جی پی اس هم هست و می تونی مسير دويدن و سرعت و همه چی رو بعد از هر دو رو کامپيوتر روی گراف ببينی که خيلی با حاله ولی خيلی گرونه. ولی من بالا خره يک دونه می خرم چون می تونی همه اين اطلاعات رو روی اکسل نگر داره و منم که خوره اکسلم.
رمز کار اينه که نيم ساعت رو ثابت نگه داری و سرعت رو بالا ببری. چند تا چيز خيلی مهمه. اول اينکه اگه زانو درد گرفتی حتما چند روز استراحت کنی. ورزش برای قوی کردن عضلات دور زانو هم کمک می کنه. اگه درد در ساق پا حس کردی حتما بايد سرعت رو کم کنی يا استراحت کنی چند روز. این درد که بهش می گن
شين اسپليت، برای این ایجاد ميشه که عضله به علت کار زياد داره از استخوان جدا ميشه و اگه خدايی نکرده واقعا جدا بشه ديگه درمانش خيلی سخته. ديگه اينکه آب زياد بايد خورد و پروتين. کفش خوب و جوراب ضد عرق هم خيلی کمک می کنه. اين جورابها رو نبايد تو ماشين لباسشوئی يا خشک کن انداخت چون اثرشونو از دست می دن. اصولا هر چيزی که درای-فيت هستش رو نبايد انداخت تو ماشين. من يک کفی کفش از کايروپرکتور گرفتم که باعث شد کمر دردم کاملا از بین بره. آقای کايروپرکتور يک صفحه ديجيتای داشت که من روش راه رفتم و دويدم و کامپيوترش جاهايی رو که من بيشتر فشار می دادم نشون می داد و از روی اون مدل برام يه کفی مخصوص دويدن ساخت که واقعا عاليه.
البته اين روشی است که من استفاده می کنم و مطمئنا روش های بهتری برای آماده شدن برای مسابقه وجود داره. دويدن برای همه نيست و اگه ازش لذت می بری بايد ادامه بدی و بعد از يک مدت آدم معتاد ميشه و هوس دويدن می کنه. فکر کنم يک هورمونيه که آدم بهش معتاد می شه و الحق که اعتياد خوبيه.

آبشار اجباری نياگرا

به لطف شادان خانم برای وبلاگم کنتور(ياد مامورای برق ايران می افتم که می اومدن هر ماه کنتور برق رو چک می کردن) گذاشتم. رفتيم سه شنبه واليبال کلی خوش گذشت. جای باطنی خالی. هر دوتا بازی رو برديم. دوباره با صاعد کبود برگشتم خونه. برگشتم به روتين دويدن. آخرای سپتامبر يک نصفه ماراتن دارم که به قول اینا رزولوشن امسالم بود.ديگه چی؟ وای.. داريم با بابام می ريم آبشار نیاگرا این آخر هفته که دختر عموم که از بوستون مياد رو ببينيم. من از شهر نياگرا خيلی بدم مياد. شهر از اين کمرشال تر و بی ريختو قيافه تر و بی شخصيت تر وجود نداره. هر کی هم از هر جا مياد بايد ببريش ديگه. آهای دوست عزيز که داری هفده آگست ميايی اينجا ! من که نياگرا نمی برمت ديگه خو دانی.حالا بی چاره بابام کلی هتل درست حسابی گرفته و ازاينکه حالا آخر هفته با بابامم خوشحالم. به زور می برمشون نیاگرا آن دٍ ليک که شهر کوچیکيه ولی باز از هر گوشش یکه آرم وارنربرادرز نزده بيرون. ديگه چي؟ آی اين دختره که تو شرکت واسه من کار می کنه رفته مرخصی دو روز و من اعصابم راحته. آز بس که حرف می زنه. يک ريز يا با من حرف می زنه يا با خودش. همش هم حرفای بد می زنه. آقای اين معنی وايت ترش رو بخونين که مصداق دقيق اين دخترکه.با این همه من دوسش دارم و دلم هم براش تنگ میشه. کاشکی فقط اينقدر زر زرو نبود . تا بهش يک چيزی می گی فوری می زنه زير گريه.ديگه چی؟ دارم تيم دو تو شرکتمون درست می کنم و هر کی بين الان تا دوهفته ديگه چهار بار بياد با من تمرين کنه واجد شرايط عضويت در تیم ميشه و براش تی شرت با لوگوی شرکت می زنيم. همين ديگه.. شادان راضی هستی؟او راستی نمايشگاه اندی وارهول در ای جی او را فراموش نکنيد که از واجبات است.

Monday, July 24, 2006

Go England Go

تی شرت تیم ملی انگليس تنها چيزی بود که از اروپا خريدم. اينم عکس من در شبه جزيره بروس در شمال انتاریو.

Saturday, July 22, 2006

Anti-war rally in Toronto


Anti-war rally
Video sent by marjanalemi
از در خونه که رفتم بيرون به قول اينا سگ و گربه از آسمون می باريد. بارون شديد بود جوری که مجبور شدم برگردم بالا و کفشهامو عوض کنم. نمی تونم تخمین بزنم چقدر آدم اونجا بود ولی حسابی شلوغ بود. فقط لبنانی ها و فلسطينی ها نبودن . کانادايی ها و کلی هم جهود اون جا بودن. بعضی هاشون با کل لباس جهودی. اومده بودن جلوی سفارت اسرايیل به جنگ و کشتن مردم بی گناه اعتراض کنن. چند تا آخوند هم بودن با عمامه و عبا و کل بند و بساط. هنوز احساس بدی به این موجودات دارم. کلی شعار های جالب می دادن ولی جالب ترينش همين بود که توی ويدیو می بينين. يه سری عکس هم گذاشتم.
عکس ۱، عکس ۲، عکس ۳، عکس ۴ ، عکس ۵ ، عکس ۶
Today's anti-war rally in front of Israeli Consulate

Friday, July 21, 2006

راحت بودن در پوست

يک اصلاحی هست تو انگليسی که اگه لغت به لغت معنی اش کنی می شه در پوست خود رراحت بودن. اين عکسی که من از پريدن صخره گذاشتم، باعث شده که يه سری تو کامنت ها با هم بحث کنن و کلی از کامنها رو هم پا ک کردم چون دری وری بود. ببين من وبلاگ نمی نويسم که دوست پسر پيدا کنم. اصلا کسی که می تونه اين جملات رو به فارسی بخونه من باهاش بيرون نمی رم. من کلا با خودم و بدنم و کارایی که می کنم خيلی راحتم و اگه کسی نمی تونه ببينه این وبلاگ رو نخونه واسه خودش راحت تره. البته وقتی کامنت عصبی می زارن من يک جورايی خوشم مياد. آخه به شما ها چه که من چی کار می کنم. کلا از اينکه مردم اينقدر فضول و بی کارن که می شينن راجع به من نظر می دن خندم می گيره. بهر حال من خودم رو خيلی دوست دارم و در پوست خودم راحت هستم. دوست دارم عکسمو بزارم و بهش افتخار می کنم.
اين جايی که ما رفته بوديم اينجاست.
سه روز گذشته کلاس مديريت داشتيم و بعدش هم با همه بچه های شرکت رفتیم قايق سواری و بعدش هم کلاب . کلی خوش گذشت.
اينم عکساشه که با دوربينه تلفونم گرفتم . این و اين و اين

Wednesday, July 12, 2006

صخره ها

امروزارواح عمم زود اومدم خونه. هيچی هم نداشتم بخورم. حوصله هم نداشتم برم بيرون. دوتا تخم مرغ آب پز خوردم با کرنبری خشک و گردو. اصلا فکر نکنين که خيلی غذای اگزاتيکيه . نخير اين سه تا تنها موجودی يخچال بودن. و الان به قول معروف يخچال بنده از ريش شما پاک تر است. خدايا وقتی استعداد آشپزی قسمت می کردی من کجا بودم؟
هيچ اخلاق ندارم امشب مخصوصا که مجبور شدم کمپینگ هفته ديگه رو کنسل کنم به خاطر اينکه ريیس گرامی تصميم گرفته که من يک کورس سه روزه منيجمنت برم. بابا من این يخچال رو هم نمی تونم منيج کنم.
هفته ديگه هم کروز شرکتمونه رو دریاچه تورنتو که معمولا همه مست و پاتیل می شن و بعدش هم می رن همه کلاب.
واقعا چه زندگی سختی دارم من. واسه همین هم از صخره ها پريدم پايين.

Sunday, July 09, 2006

توبرموری

بازی ايتاليا و استراليا رو تو استاديوم ديدم . بازی ايتاليا و آلمان رو تو بروکسل وبازی ایتاليا و فرانسه رو تو توبرموری وسط برو بيابون در نزديک ترين آبادی که به کمپ سايتمون ديدم. کلا در اين جام جهانی من طرفدار هرکی بودم باخت! کلی ناراحت شدم از اينکه فرانسه نبرد ولی خدايیش خيلی بهتر از ايتاليا بازی کردن. بابا استراليا هم بهتر از ايتاليا بازی کرد. خيلی شانس آوردن. دلم می خواد بدونم يارو لات ايتاليايیه به زيدان چی گفت که مرد به این آقايی این جوری عصبی شد. بهر حال حالا چه حقشون بود چه نبود بردن ديگه و اين دوست ما که تو بروکسل باهاش فوتبال رو ديديم و وبلاگ منم می خونه حتما خوشحال خيلی . مبارک باشه !

Friday, July 07, 2006

Camping

After marinating 12 pound of lamb chops and chicken for camping, I really want to be a vegetarian.

Thursday, July 06, 2006

مارکوپولو






بيست و سه جون تا ساعت هفت شب کار کردم و ساعت ده پروازم بود.
بيست و چها ر جون رسيدم لندن و بعد پرواز کردم به میلان شب رو ميلان بودم
بيست و پنج جون رفتم آولا در توسکانی عروسی شعله
یيست و ششم برگشتم ميلان و رفتم کايزرس لاترن برای بازی ايتاليا و استراليا
بيست و هفتم رسيدم ژنو و روزبيست و هشتم با امير رفتيم تو کوههای سويیس
بيست و نهم رفتم پاريس تا روز سوم جولای بازی انگليس و پرتغال و فرانسه و برزيل رو اونجا ديدم.
چهارم بروکسل بازی ایتاليا و آلمان با مهراد و علی و ليلی
پنجم لندن و تورتنو.
اينها رو نوشتم که يادم نره . حالا کم کم سفر نامه می نويسم. وقتی فرانسه برزيل رو برد من پاريس بودم و این ملت فرانسوی ريخته بودن بيرون و خل بازی. همش هم می گفتن آله بلو و آله زی زو. راستش می تونستم بيشتر بيرون بمونم و تماشا کنم ولی اينقدر وحشی بازی درآوردن که پليس آمد و من هم چون تنها بودم از ترسم رفتم خونه. بازی ايتاليا و آلمان رو توی بروکسل ديدم با دوتا طرفدار سرسخت ايتاليا و آلمان. بعد از برد ايتاليا متوجه شديم که بروکسل کلی ايتالیايی داره. تا صبح تو خيابونها بوق می زدن و خوشحالی می کردن.
بازی ايتاليا و استراليا رو توی استاديوم ديدم که خيلی باحال بود و گل دقيقه آخر حسابی هيجان انگيزش کرد.
يک بلوز تيم ملی انگليس خريدم با شماره بکهام. اولين بار در عمرم سايزم رو پيدا کردم.
و الان چون تيم های مورد علاقه ام که به ترتيب ايران و انگليس و برزيل بودن حذف شدن
Allez les Bleus! Allez Zizou!
آقا شرمنده که من گفتم طرفداری ايتاليا رو می کنم در فینال. ولی ته دلم تيم فرانسه رو بيشتر دوست دارم. و مخصوصا آقای زيدان.
ديگه اينکه اومدم شهر خودم و هيچ جا خونه آدم و شهر آدم نمیشه. البته پاريس یک چيز ديگه بود.
کلی دوستامو ديدم تو اين سفر که خيلی بهترش کرد و کلی هم دوست جديد پيدا کردم.
اين هم يکی از دوستايی که تو عروسی دختر عموم باهاش آشنا شدم. اسکات دوست غير مستقيم شعله هست که خيلی هم خنده دار و بامزه است و تمام عروسی کلی از دستش خنديدم. يک تيکه هم این دی جی جواد ايتاليایی تايتانيک گذاشت و اسکات هم کلی ادا درآورد!
عروس و داماد رو هم که می بینين که خيلی قد بلند هستن و من در کنارشون مثل مردم لی لی پوت به نطر ميام.